(116) بزن بیرون از اون اتاقچه‌ی امنت!

ساخت وبلاگ

بی نهایت دلم میخود یقه‌اشو بچسبم و تکونش بدم و سرش فریاد بزنم که:

به خودت بیاااا... بفهممم ارزش خودتو...

اونقدری که من میدونم حد و مرز توانایی‌هات رو، بشناس خودتو...

بزن بیرون از اون اتاقچه‌ی شیشه‌ای و امن...

فقط بززززن بیرون...

بیا زندگی کن... بیا تجربه کن...لمس کن... 

بیا وسط این خیابون عریض و با تمام توانت بدو...

زمین بخور... زخمی شو... خاکی شو...

بپیچ توی کوچه‌های بن بست...مسیر‌های اشتباه رو برو... تا جایی که میتونی برو و هر جا ترسیدی برگرد..

دلم میخواد دستشو بگیرم و بکشمش دنبال خودم...

دلم میخواد مسیر‌ها رو نشونش بدم... خرابه‌ها رو... اشتباه‌ها رو...

آخ حرص می‌خورم از این ترسیدن‌هاش...

از این که دو دستی نقطه‌ی گرم و نرمش رو چسبیده و حاضر به رها کردنش نیست...

حرص می‌خورم از اینکه می‌بینم پر از استعداده ولی پر از ترس و عقب کشیدن هم هست...

دلم میخواد بزنمش که به ترس اجازه داده جلوی تمام موفقیت‌هایی رو بگیره که من میتونم توی آینده‌اش بیینم...واضح و روشن... اما خودش نه!

آخ که چقدر من بهش امید دارم و خودش نه!

اما دیگه تمامه... شاید فقط یکبار دیگه و بعدش هرگز هرگز برای نشون دادن پتانسیل‌هاش بهش، تلاشی نمی‌کنم!

آدمی که خودش برای نجات خودش قدمی برنمیداره... 

به من ارتباطی نداره دیگه نه اصلا!

(22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 19:51